نقاشیهای سهراب سپهری، هماورد مواجهه طبیعت با ذهنی سیال است که در نهایت با غلبه تخیل، طبیعت را فراچنگ آورده و به ابژههایی ساده، پاک و انتزاعی، تقلیل میدهد. این نقاش شاعرپیشه، به واسطه آشنایی با اندیشههای شرق دور و همچنین گرایشهای مدرنیستی در عالم غرب، به استادی تمام روح طبیعت حاکم بر ایران را شناخت و آن را در تمامی مجموعه آثار نقاشیاش با انواع تکنیکهای آبمرکبی، گواش، رنگروغن و… جاودانه کرد.
سپهری در فضایی از هنر ایرانی رشد یافت که هنر در میان دو گرایش نوسنتگرا و غربگرا چون پاندولی در سیلان بود، اما او فارغ از تمام این بایدها و نبایدها، سبک شخصی خود را یافت؛ شیوهای که او را در شعر و نقاشی نو همزمان به چنان محبوبیتی رساند که امروزه سهراب شاعر را نمیتوان از سپهری نقاش جدا دانست و این دو در تنیدگی خوشایندی، هویت سهراب سپهری را شکل میبخشند.
دورههای کاری سپهری را به لحاظ موضوعی میتوان به چند دسته تقسیم کرد: تنهدرختان که شناختهشدهترین آثار اوست؛ نقاشیهایی از گل و سنگ و برکه که رویکردهای برآمده از ذن ژاپنی شاخصه آنهاست؛ دورنماهایی از خانهها و اقلیمهای روستایی که به سنت منظرهپردازی ایران بازمیگردد؛ و در نهایت نقاشیهایی که انتزاع در آنها به بالاترین حد خود میرسد. اثر پیشرو متعلق به این دسته آخر است یعنی مجموعه آثاری که ذهن و تخیل سپهری در آن به نابترین و خالصترین فرمها دستیافته و بیآنکه دست به دامان ابژه چشمآشنا شود، مفاهیم ذهنی را در فرمها و رنگهای مینیمالیستی بیان کرده است.
نکته حائز اهمیت بعدی در این اثر، تجسم رفتارنمایی نقاش، به واسطه بهرهگیری تکنیک حرکت قلممو بر روی بوم است. بستر بوم ابتدا با لایه خاکستری از رنگ رقیق پوشیده شده گویی همه چیز در عالم سپهری از خاکستر بر میخیزد و سپس بر بستر این خاکسترِ لطیف و نازک، خاک، این عنصر حیاتبخش طبیعت و ماده اولیه وجود بشر ظاهر میشود. تونایتههای قهوهای تیره، روشن و اخرایی، رنگی برآمده از طبیعت بومی ایران است که سپهری اهل کاشان را به شوقی شاعرانه میآورد و در شور حاصل از این دلدادگی رنگ غالب آثار شکل میگیرد: چه آن هنگام که بر تنه درختان ستبر مینشیند و چه وقتی که دیوارهای کاهگلی بر بستر کویر خاکی ایران را شکل میدهد.
ویژگی خاص بعدی در نقاشی حاضر، تأثیراتی است که سپهری از نقاشیهای مکتب نیویورک گرفته است. او که به واسطه دوستی با منوچهر یکتایی چندباری به نیویورک سفر کرده بود، به خوبی با اکسپرسیونیسم انتزاعی آشنایی داشت. هرچند هیچگاه به طور مستقیم عناصر فیگوراتیو نقاشی رفتارنمای امریکایی را در آثار خود تکرار نکرد، اما در اثر حاضر، عدم پرداخت به کنارهها به نوعی یادآور شیوه نقاشی میدان رنگ
[۱] و فرمهای لبهباز در نقاشی هنرمندانی چون روتکو است. این برخورد با فرم در کنار نگه داشتن خط کنارهنمای قلممو بر بستر بوم، حسی اکسپرسیونیستی به اثر بخشیده که جدای از فرم، در رنگ آتشین قرمز و لکههای ضخیم سیاه نیز نمود مییابد. نقاش با جسارتی ستودنی تعادل هارمونیک اثر را بر هم زده، بهطوری که لکههای قرمز و سطوح سیاه افقی و عمودی در نیمه سمت چپ کار جمع شده و سمت راست اثر صرفاً پهنهای قهوهای رنگ را شامل میشود. تجمع فرمهای رنگی در سمت راست، به واسطه حرکت ضربهقلمهای ایجاد شده تونالیتههای قهوهای سمت راست تعدیل شده و در نهایت گردش چشم دلانگیزی را رقم میزند. گویی بیننده در حرکت از سمت چپ به راست، از جهانی پر هیاهو به عالمی هارمونیک و تکرنگ وارد شده و در سکوتی دلانگیز فرو میرود. در واقع عنصر فضای خالی که یکی از شاخصههای نقاشیهای سپهری است، در این اثر در تضاد میان چندرنگی سمت راست و تکرنگی سمت چپ نمود مییابد و خلاء، نیستی و سکوت را در معنایی دیگر تجسم میبخشد. در دیگر آثار سپهری رنگ قرمز به گلهای شقایق و لاله اشاره دارند اما در این اثر میزان انتزاعگرایی به حدی است که نمیتوان ارجاعی ابژکتیو برای آنها در طبیعت یافت، بلکه همه چیز به صورت سوبژکتیو و ذهنی درآمده و اشتیاق به یگانگی با طبیعت را تا بدانجا پیش برده که ذهن و تخیل انسانی در آن، بر موجودیت طبیعت غلبه یافته است. زیبایی برآمده از طبیعت بومی ایران به محتوای امر زیبا در اندیشه انسانی بدل شده و به همین دلیل حسی از ناتمامی در اثر باقی است؛ گویی «مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونهچتر…. ناتمام است درخت…»
[۲].
[۲] . شعر «پرهای زمزمه» از مجموعه حجم سبز، سهراب سپهری