اثر پیشرو نیز در پیروی از همین قاعده ساخته و پرداخته شده است. بحر، کشتیِ شکسته و نی، سه کلمه کلیدی در زبان تغزلی و عارفانه ایرانی است که به دریای معنایی اشاره دارد که محمل انسان بر آن سوار شده؛ محملی که هر آن در میان امواج خروشان به عدم باز خواهد گشت و در این میان تنها با خالی شدن از خود بسان نی است که میتوان فرصت یافت تا با دم اهورایی حق، نوای دلنواز وصال را شنید.این اثر علاوه بر ارجاعاتی که به شعر فارسی میدهد در مواجهه با فرم نیز از نگارگری و سنتهای بازنمایی تصویری پیروی میکند: استفاده از بافتهای ظریف و متنوع، پرهیز از عمقنمایی، برخورد نمادگرایانه با پیکره انسانی، عدم وجود منبع نوری مشخص، تزیینگرایی، تکرارپذیری فرم، پرداخت به جزییات به شیوهای دقیق و باوسواس، استفاده از رنگهای غنی و وجود زوایای دید مختلف بخشی از تأثیراتی است که لواسانی در این نقاشی از هنر نگارگری ایرانی گرفته است. تمامی این موارد در کنار استفاده از تخیل، به نحوی فعال و زنده سبب شده مخاطب با صحنهای روبهرو شود که در آن از پرداخت جسمانی پرهیز شده و چوب، لباس، آب، نی، مو، صورت و… در وحدت فرم و رنگ مجسم شدهاند. این نگاه وحدتگرا علاوه بر استفاده از تونالیتههای رنگی یکسان، به دلیل پرهیز از هر نوع حالتگرایی، بیان واقعنما و ارجاعات جنسیتی، ذهن را به پرواز در عالمی ورای ساحت محسوس سوق میدهد؛ جایی بیزمان و بیمکان که به قول مولانا:
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهانبندی در آن دریا کفی افیون
و بدینسان حکایت آدمی که پیش از هبوط در فردوس برین با ملَک همنشین بوده، در بیان تصویری میان امواجی شنگرف، سپید و بنفش تجسم مییابد و روایت عاشقی دوباره آغاز میشود.