ناصر اویسی در تلاشی همیشگی ایرانی بودن را به عنوان شناسنامهای گویا از ملیت، قومیت و دغدغههای هنرمند در نقاشیهایش حفظ کرده و در این راه، شاعرانگی نگاه شرقی را چراغ راه خود قرار داده است. از همین رو جلوههای بصری در نقاشیهای اویسی به شوری شاعرانه بدل میشوند. تمامی عناصر سازنده تابلو از فرم و رنگ و هارمونی، در ضرباهنگی آرام، شرقی، درونی و لطیف فرو میروند و شعف نگاه انسان دلداده به ماوراء را جلوهگر میسازند.
در این میان اسب به عنوان یک نشانه از اقتدار سرزمین مادری در بسیاری از آثار اویسی حضوری پررنگ دارد؛ موجودی که روزگاری پیش از این در نام مردان سرزمین پارس حاضر بود: لهراسب، تهماسب، گشتاسب، برخی از مشهورترین نامهای ایرانی واژه اسب را در درون خود جای دادهاند. حال این اسطورههای پهلوانی در دشت پهناور بومهای اویسی بار دیگر در هیبتی نو جلوهگری میکنند؛ بر مرکب عشق و اقتدار به حرکت در میآیند و در ضرباهنگ ریتمیک خود نوای روحی عاشق را سرمیدهند.
در تابلوی پیشرو از هر نوع پرداخت واقعگرایانه به عناصر تصویر پرهیز شده است. چهار اسب به صورت زوج دوتایی در فضا به حالتی معلق مجسم شدهاند. ایجاد حس حرکت به واسطه نوع قرارگیری اسبها یادآور نقشبرجستههای آشوری و هخامنشی است. در عین حال فرم حرکت پاها به گونهای است که از بازنمایی اسب در حال دویدن پرهیز میکند؛ گویی اسبان تیزپا فارغ از هر نوع تلاش جسمانی، در فضایی رویایی و سیلانی نرم در حال پیشروی هستند. لالههای سرخ در پیش روی اسبان به آرامی در فضای زمینه حل شدهاند. در شفق دلانگیز تابلو و در پیش پای اسبان، مرغی ظریف به مثابه تمثیلی از روح انسان به نغمهسرایی مشغول است و خیال مخاطب را به غور در شعفی شاعرانه فرامیخواند. چشمان با وقار اسبها با نگاهی از جنس حُجب شرقی مجسم شدهاند که در کنار رنگهای رقیق و روحی بر شاعرانگی صحنه میافزایند. هنرمند علاوه بر موضوع، در انتخاب موتیفهای تزیینی نیز وامدار هنر ایرانی است. یال اسبان بسان موهای سیاه یار پیچ و تاب خورده و با نوارهای سبز و زینتهای گوشوارهمانند طلایی آذین شدهاند. استفاده از خطوط نرم و سیال در طراحی پیکره اسب، گونههای سرخ و لکههای سفید بدن، بر نمادین بودن نقش اسب تأکیدی دوباره میکند؛ گویی یارِ دلدار، غایب همیشه حاضر در اشعار شاعران ایرانی این بار در هیبت اسبانی تنومند و در عین حال ظریف جلوهگر شده و بی هیچ گفتوشنودی وصال را طلب میکند.