نخستین نگاه به نقاشیهای ناصر عصار، شیفتگی او به طبیعت و هنر شرق را آشکار میکند؛ طبیعتی از جنس هنر چین و ژاپن. اثر پیشرو نیز به وضوح نشان از هنر سرزمین آفتاب دارد. در این هنر همه چیز با یک اتفاق ساده، یک ضربه قلم و یا چند تاش رنگی رقیق آفریده میشود، همانطور که در اثر حاضر چنین است. به نظر میرسد که نقاش پس از ساختن پسزمینه و در حالی که هنوز رنگهای خیس بر بوم میدرخشند، تنها با چند ضربه قلم قدرتمند،کار را تمام کرده است. نتیجه همان فضایی شده که عصار به دنبال آن است، یعنی خلق فضایی شرقی از نگاه یک هنرمند غربی. عصار خیلی زود به فرانسه مهاجرت میکند و در پی این کوچ خودخواسته به تدریج شرق برایش به یک دیگریِ بزرگ بدل میگردد. از اینرو منتقدان او را بیشتر هنرمندی غربی یا حتی فرانسوی میدانند.
تأثیر شرق دور بر هنر ناصر عصار را از چند جهت میتوان بررسی کرد. نخست اینکه پدرش استاد فلسفه شرق در دانشگاه تهران بود و به همین جهت او در فضایی آکنده از شعر و فلسفه پرورش یافت. دوستی نزدیک با سهراب سپهری و هوشنگ ایرانی نیز در سیر تفکراتش بیتأثیر نبوده است. سپهری نوعی جهانبینی و عرفان شرقی را در آثار خود مطرح میکند و هوشنگ ایرانی چشمههایی از فرهنگ هند و چین را با روشنفکری ایرانی میآمیزد. به نظر میرسد که اگر چه اشتراکاتی بین نگاه شرقی عصار به هنر و اندیشه دیگر شرقشناسان ایرانی وجود دارد، اما هویتی مستقل و مؤلف در کارهای او دیده میشود که به موجب آن اثر را به کلی از آن خود میکند و بدین ترتیب از دیگر هنرمندان متأثر از شرق فاصله میگیرد. با اینکه برخی آثار عصار به نقاشی چینی، خوشنویسی ژاپنی و بهطور کلی اسلوب کمینهگرای هنر شرق دور نزدیک میشود، ولی میتوان فاصلهای فرهنگی میان هنر او و هنر شرق در نظر گرفت. از این جهت است که یک منتقد غربی در مواجه با آثار عصار مینویسد: «عصار در حس آميزش خود با جهان طبيعي و در طرز برخورد و تلقياش با فضا وجو اطراف، وجه اشتراکي با نقاشان چيني دارد. ولي وجوه افتراق از وجوه اشتراک عمیقترند. چشمانداز چینی دعوتی است از تماشاگر تا که در آن وارد شده و گردش کند. استفاده او از رنگ، بر خلاف روش نقاشان چيني، به نوبه خود عميقاً احضار کننده و پاسخگوست؛ چراکه کليد عاطفي هر تصوير را به دست ميدهد. عصار در استفاده کاليگرافيک خود از رنگروغن، که گويي مرکب است، به ذوق زيباشناسي چيني بيش از همه نزديک مي شود؛ زيرا حرکت قلم مويش، بر خلاف روش اکسپرسيونيستهاي انتزاعي، جامد و مات نيست، بلکه درخشان و زنده است».