مجسمههای ژازه تباتبایی به واسطه بهکارگیری قطعات اسقاطی و مستعمل ماشینآلات صنعتی، بازتاب رویکردی عامیانه به هنر است که ریشه در نگرشهای پاپ آرت دارد. با این حال مجسمههای ژازه به سبب نوع نگاه طنزپردازانه و پرداخت نائیف در ساخت پیکروارههای انسانی، یادآور توتمهای ادوار ابتدایی تمدن بشری نیز هستند. این انسانوارهها که با دقتی شگفتانگیز در جزییات ساخته شدهاند، گویی نمادی از آرکیتایپها و بیانی از کهنالگوهای بشری هستند که این بار نه به اسطورههای اذهان گذشته، بلکه به نمادهای عصر صنعتی آینده تعلق دارند. به بیان دیگر، قطعات صنعتی ماشینآلاتِ از کار افتاده، به واسطه ذهنیت خلاق ژازه، تغییر هویت میدهند و از ماشین، به پیکره انسانی بدل میشوند؛ پیکرهای که با وجود شباهت فراوان به آناتومی انسانی، بیش از آنکه انسان باشد، همچنان هویت ماشینی دارد؛ چیزی شبیه آدمآهنی یا ربات که ژازه آنها را «آدم-نه» مینامد و بدین طریق با نشانهشناسی زبانی بر انسان نبودن آنها تأکید میکند.
این مجسمهها برآمده از ماشینهای روزگار کهنتر هستند که پس از استفاده توسط انسانها دور ریخته شده و ناکارآمد شدهاند، اما ژازه به واسطه استفاده از تکنیک اسمبلاژ (جفت و جورکاری) این قطعات را دوباره حیات میبخشد و در این خیزش نوین، پیکرههایی را بر پا میکند که همچنان خالی از هویت ماشینی نشدهاند و همچنان در حیطه صنعت، قدرت تکنولوژی و عصر صنعتی باقی ماندهاند. بدین طریق ژازه نمادها و کهنالگوهایی برای عصر ماشینی و دنیای صنعتی امروز میسازد که ذهن، روح و روان بشر را احاطه کرده و در تمامی لایههای زندگی او را تحتتأثیر خود قرار دادهاند.
پیکره پیشرو از آن جمله آثاری است که علاوه بر تمامی این موارد، ارجاعاتی به کهنالگوهای دوران گذشته را نیز در خود دارد. مجسمه به واسطه شاخهای قرارگرفته بر روی سر، بیانی نمادین از دیو در تفکر آیینی ایرانی یافته؛ دیوی که با دهانی باز، آوایی هولناک سر میدهد و در حرکتش، صدای زنگولههای عصر شبانی به گوش میرسد. آوایی که در حرکتی پاندولی میان گذشته و آینده، خاطرهای نوستالژیک از صدای حرکت گلههای گوسفندان را با تندیسهای غولپیکر ماشینآلات صنعتی برآمده از عصر بخار، در کنار هم مینشاند و مخاطب را به تأمل وا میدارد.