حسین کاظمی همچون برخی از همنسلانش در جستوجوی یافتن چشماندازی نو در عرصه هنر انتزاعی بود و در همین مسیر به اقتباس از نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی روی آورد. او در این دوره، انسان و سنگ را مضمون کار خویش قرار داد، سپس آنها را تبدیل به گل و سنگ کرد. نقاشیهای اولیه بسیار واقعگرایانه بودند، اما به تدریج سادهتر و نمادین به تصویر کشیده شدند. کاظمی با درکی درست از نقاشی آبستره و با تمرکز بر روی موضوع «گل و سنگ»، آنها را بارها و بارها و به شکلهای مختلف در ساختار انتزاعی نقاشیهایش آزمود. کاظمی در آغاز متأثر از فضای آثار مارک روتکو بود و در نهایت به زبانی شخصی در کار نقاشی دست یافت.
جلال ستاری، نویسنده و پژوهشگر برجسته، درباره این دوره از آثار کاظمی مینویسد: «مضمون [گل و سنگ] دیرزمانی به صورت تقابل دو بن اصل یا دو مبدأ تصویر شده، چنانکه گویی نشان از دوگانگی و نزاعی برنخاستنی دارند و آن دو تا دنیا دنیاست با هم در ستیز و آویز خواهند بود. حسین روزگاری دراز با این تضاد و تعارض درگیر بوده است و تنشی که آن نزاع برمیانگیزد، در کارهای همان دوران به خوبی جلوهگر است و به گمانم چنان قوی است که رنگآمیزی را چون خوره میخورد و یا به بیانی دیگر همه چیز را تقریباً به دو رنگ متمایز و یا یک رنگ با دو رنگدرجه نمایش میدهد».
اثر حاضر از برجستهترین نمونههای همان مجموعه و متعلق به سال ۱۳۵۷ و آخرین سالهای حضور نقاش در ایران است. گل و سنگ به سادهترین و خلاصهترین شکل خود رسیدهاند، چنان که دیگر جز بافت زبر و خشن آن نشانه واضحی ندارند. بافت اسفنجی در میانه اثر متمرکز شده و به کنارهها گسترش نیافته است. کار دارای ترکیببندی قرینه عمودی است که به اثر استحکام و آرامش خاصی بخشیده است. این سطوح سفید چون پهنه زمینی به نظر میرسند که در بالا ماه و در پایین برکه آب را در آغوش گرفته است. این اثر شاید یکی از تغزلیترین نقاشیهای حسین کاظمی باشد که در عین آنکه اثری کاملاً انتزاعی است، میتوان چون شعری عاشقانه آن را خواند.
جهان خیالانگیزی که کاظمی در این اثر ارایه کرده، به مکان مشخصی ارجاع نمیدهد. این جهان تصویری از یک فضای کیهانی است که با بافتهایی هنرمندانه از دل رنگهای اندک هویت مییابد و هر جزء به دیگری معنا میبخشد و در تمامیت اثر علاوه بر روح زیباییشناسانه بصری که نشانه تسلط هنرمند است، لایههای فراوان معنایی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.