تهران،
خیابان ایرانشهر ، کوی برفروشان، پلاک ۱۶
28 تیر18 July - 9 مرداد 138730 July 2008
رضا عظیمیان نقاش جوان و خوش قریحه ای است که راه کوتاه اما دشواری را در قلمرو هنرهای تجسمی پیموده و آن قدر تجربه اندوخته است که توان کارهایش را زندگینامه هنری او شمرد. او از قبیله نقاشانی جوانی است که هنر نقاشی را جدی گرفته اند. می خواهند به هستی و حضور خود معنایی انسانی بدهند، اما آنطور که سزاوار بوده اند از طرف متولیان خود گماشته هنر جدی گرفته نشده اند. این جوانان با احترامی که برای سنت نقاشی و ابزار بیان تجسمی خود قایلند و با توقع قناعت پذیری که از هنر خود دارند هنری پخته و بلوغ یافته پدید آورند. بی هراس از نقد و نیش این و آن کار می کنند و با سخت کوشی هنرشان را به جایگاهی برکشانده اند که به رغم تنگاها و دشواری ها خواه ناخواه به جا آورده خواهد شد.
در اغلب کارهای عظیمیان یک ام رنگی مستدل که نشانه اشراف هنرمند بر ابزار بیان تجسمی است به چشم میخورد و با تکنیک و مهارتی که به هم آورده به شکلی متهورانه نقاشی می کند. او به درستی دریافته است که تکنیک ادامه آگاهی است و اگر سازگار با مضمون بکارگرفته شود، نقشی یاری رسان خواهد داشت و به ادراک بهتر نقاشی کمک خواهد کرد. عظیمیان با اعتاد به درستی دریافت خویش این واقعیت هم پذیرفته است که اگر تکنیک و اندیشه با هم درآمیزند و از یکدیگر حمایت کنند، به اثر هنری صدا می بخشند، به |آن بردی جهانی می دهند و نمیگذارند در یک منطقه جغرافیایی و قوم و قبیله خاص زمین گیر شود.
چهره ها و فیگورهایی که عظیمیان نقاشی میکند از یک طرف بیانگر میزان اعتا و آگاهی هایی است که روح انسان می تواند به آن دست پیدا کند و از طرف دیگر نمایشگر ژرفای اندیشه ای است که ممکن است در آن غرقه شود.
پرتره هایش بیشتر به خاطره ی انسان هایی شباهت دارد که زمانی دراز در ذهن او زندگی کرده اند واکنون بی آنکه خود بخواهند یا بدانند به زندگی ادامه می دهند. عظیمیان می خواهد در کار خود کیفیت هایی فراتر از شباهت به مضمون را هم نمایش دهد و از این ر تجربه یی که از تماشاگر از دیدن چهره هی او بدست می آورد، م درونی است و هم بیرونی. اما بخش بیرونی رام نشدنی است و گویی به طبیعتی نام گذاری نشده تعلق دارد؛ چیزی همانند نظاره کردن نیروهای آشوبنده طبیعت که زیبایی های سرکش آن به طور همزمان هم اغواکننده ست و هم نگران کننده. تماشاگر در این چهره ها همان را می بیند که دلهره ها را
، امیدها و تجربه هایش دیدن و دریافتن آن ها را به او آموخته است. در چهره هایش با همه جوانی مضمون، لایه های زمان و گذر عمر به چشم می خورد و به سبب نحوه اجرا چنین می نماید که روزگاران و نسل های گذشته به ما نگاه می کنند، اما حضور فیزیکی و ملموس و شکل نقاشی که امروزی است هستی آن ها را توجیه می کند. در کارهای عظیمیان انسان حضور آشکار و پررنگ تری از واقعیت دارد؛ قطعیت هستی اش حتی از زمانی که او را در زندگی روزمره میبینیم بیشتر است. چرا که از طریق قاش از حقیقت درونی و هستی خودآگاهی یافته است. در این نقاشی ها انسان یک چیستان دیالکتیکال است و شکل یک گره کور را دارد. نقاش می کوشد تا رمزوراز این چیستان را بگشاید و اگر موفق نشود، آن قدر باشد که در کارش اشارتی به ناگشودنی بودن این گره دیده شود. یکی از علل ناگشودنی بودن گره کور چهره ها، هویت دوگانه ایست. اندیشه اش در پیوند با قلمرو دیگر. هر دو به یک فیگور تعلق دارند، اما در تضاد با یکدیگر به سر می برند. عظیمیان می خواهددر مقام چهره پرداز تعادلی از این تناقص و عدم تعادل به دست دهد، اما هرگز تعادل ظاهری را فداب تعادل دیالکیکال نمی کند.
نقاشی های فیگوراتیو عظیمیان اما، در واقع تصویرگری فضای میان مضمون و نقاش است و تماشاگر را در همین فضا نگه میدارد تا پرده نقاشی را مانند یک متن بخواند، نانوشته های میان خطوط آن را هم ببیند. ناملموس هارا احساس کند و زمینه ای برای بیان ناگفته ها فرهم آورد. برای همین هم هست که در برخی از کارهایش واقعیت ر ابه شکلی استعاری نمایش می دد و می یابد به شکلی استعاری هم خوانده شود. فیگورهای او ایماژ غریب بودن انسان در مکان و زمانی به ظاهر آشنا را به ذهن متبادر میکند و بشتر به ارواح گمشده مدرن شباهت دارن. ارواحی از همان گونه که دانته توصیف میکرد و دلاکروا به تصویر میکشید. هرقدر هم که فیگورهارا کنار هم و در یک فضای واحد قرار دهد باز تنهایی آن ها چهره ای آشکار دارد و انکار ناشدنی بنظر می رسد با اینهمه به سبب فضای غنی و پربار تصویر، بنظر میرسد که هر فیگور با حضور تمثیلی خود در مکانی والاتر از هستی و موقعیت واقعی خود قرار گرفته است. در برخی از نقاشی های فیگوراتیو عظیمیان حال و هوایی تراژیک دیه می شود، اما می کوشد تا کناره های این تراژیک را با وقار فیگورهایش صیقل دهد. این کار خود سبب پدید آمدن نوعی حساسیت تراژیک می شودو در پاره ای موارد ساختار و چشم انداز درونی نقاشی اش را دستخوش گسیختگی های تراژیک می کند. به همین علت هم هست که گاه خواسته و دانسته کنترل فرم و پیوستار فضایی آن را به دست تصادف می سپارد.
در اغلب کارهای عظیمیان یک ام رنگی مستدل که نشانه اشراف هنرمند بر ابزار بیان تجسمی است به چشم میخورد و با تکنیک و مهارتی که به هم آورده به شکلی متهورانه نقاشی می کند. او به درستی دریافته است که تکنیک ادامه آگاهی است و اگر سازگار با مضمون بکارگرفته شود، نقشی یاری رسان خواهد داشت و به ادراک بهتر نقاشی کمک خواهد کرد. عظیمیان با اعتاد به درستی دریافت خویش این واقعیت هم پذیرفته است که اگر تکنیک و اندیشه با هم درآمیزند و از یکدیگر حمایت کنند، به اثر هنری صدا می بخشند، به |آن بردی جهانی می دهند و نمیگذارند در یک منطقه جغرافیایی و قوم و قبیله خاص زمین گیر شود.
چهره ها و فیگورهایی که عظیمیان نقاشی میکند از یک طرف بیانگر میزان اعتا و آگاهی هایی است که روح انسان می تواند به آن دست پیدا کند و از طرف دیگر نمایشگر ژرفای اندیشه ای است که ممکن است در آن غرقه شود.
پرتره هایش بیشتر به خاطره ی انسان هایی شباهت دارد که زمانی دراز در ذهن او زندگی کرده اند واکنون بی آنکه خود بخواهند یا بدانند به زندگی ادامه می دهند. عظیمیان می خواهد در کار خود کیفیت هایی فراتر از شباهت به مضمون را هم نمایش دهد و از این ر تجربه یی که از تماشاگر از دیدن چهره هی او بدست می آورد، م درونی است و هم بیرونی. اما بخش بیرونی رام نشدنی است و گویی به طبیعتی نام گذاری نشده تعلق دارد؛ چیزی همانند نظاره کردن نیروهای آشوبنده طبیعت که زیبایی های سرکش آن به طور همزمان هم اغواکننده ست و هم نگران کننده. تماشاگر در این چهره ها همان را می بیند که دلهره ها را
، امیدها و تجربه هایش دیدن و دریافتن آن ها را به او آموخته است. در چهره هایش با همه جوانی مضمون، لایه های زمان و گذر عمر به چشم می خورد و به سبب نحوه اجرا چنین می نماید که روزگاران و نسل های گذشته به ما نگاه می کنند، اما حضور فیزیکی و ملموس و شکل نقاشی که امروزی است هستی آن ها را توجیه می کند. در کارهای عظیمیان انسان حضور آشکار و پررنگ تری از واقعیت دارد؛ قطعیت هستی اش حتی از زمانی که او را در زندگی روزمره میبینیم بیشتر است. چرا که از طریق قاش از حقیقت درونی و هستی خودآگاهی یافته است. در این نقاشی ها انسان یک چیستان دیالکتیکال است و شکل یک گره کور را دارد. نقاش می کوشد تا رمزوراز این چیستان را بگشاید و اگر موفق نشود، آن قدر باشد که در کارش اشارتی به ناگشودنی بودن این گره دیده شود. یکی از علل ناگشودنی بودن گره کور چهره ها، هویت دوگانه ایست. اندیشه اش در پیوند با قلمرو دیگر. هر دو به یک فیگور تعلق دارند، اما در تضاد با یکدیگر به سر می برند. عظیمیان می خواهددر مقام چهره پرداز تعادلی از این تناقص و عدم تعادل به دست دهد، اما هرگز تعادل ظاهری را فداب تعادل دیالکیکال نمی کند.
نقاشی های فیگوراتیو عظیمیان اما، در واقع تصویرگری فضای میان مضمون و نقاش است و تماشاگر را در همین فضا نگه میدارد تا پرده نقاشی را مانند یک متن بخواند، نانوشته های میان خطوط آن را هم ببیند. ناملموس هارا احساس کند و زمینه ای برای بیان ناگفته ها فرهم آورد. برای همین هم هست که در برخی از کارهایش واقعیت ر ابه شکلی استعاری نمایش می دد و می یابد به شکلی استعاری هم خوانده شود. فیگورهای او ایماژ غریب بودن انسان در مکان و زمانی به ظاهر آشنا را به ذهن متبادر میکند و بشتر به ارواح گمشده مدرن شباهت دارن. ارواحی از همان گونه که دانته توصیف میکرد و دلاکروا به تصویر میکشید. هرقدر هم که فیگورهارا کنار هم و در یک فضای واحد قرار دهد باز تنهایی آن ها چهره ای آشکار دارد و انکار ناشدنی بنظر می رسد با اینهمه به سبب فضای غنی و پربار تصویر، بنظر میرسد که هر فیگور با حضور تمثیلی خود در مکانی والاتر از هستی و موقعیت واقعی خود قرار گرفته است. در برخی از نقاشی های فیگوراتیو عظیمیان حال و هوایی تراژیک دیه می شود، اما می کوشد تا کناره های این تراژیک را با وقار فیگورهایش صیقل دهد. این کار خود سبب پدید آمدن نوعی حساسیت تراژیک می شودو در پاره ای موارد ساختار و چشم انداز درونی نقاشی اش را دستخوش گسیختگی های تراژیک می کند. به همین علت هم هست که گاه خواسته و دانسته کنترل فرم و پیوستار فضایی آن را به دست تصادف می سپارد.
هنرمندان
نمایشگاه های نزدیک فعلی
زر (عاشقانه نخست)
تهران
18 آبان8 November - 2 آذر 140322 November 2024