خاطره، اسطوره، داستانهای عامیانه و روایات بومی بخش مهمی از موضوع نقاشیهای شهرام کریمی را شکل میدهند. برخورد طراحیگونه او با روند شکلگیری نقاشی، حسی از روایتپردازی سریع را قوت میبخشد که از خاطرات ذهنی سر برون میآورند؛ گویی بیننده نظارهگر داستانی است که در میان تجسم تصویر افراد مختلف، زمزمه میشود و از دل آن روایتی شکل میگیرد که بیش از آنکه به زمان حال یا آینده وابسته باشد، مربوط به حادثه و واقعهای در گذشته است. این نگاه به گذشته همراه با یادآوری خاطرات تلخ و شیرین، در تابلوی پیشرو نیز حاکم بر صحنه است. نقاش با استفاده از رنگهای آبی درخشان، قرمز جاندار و تونالیتههای سبز، حسی از سرزندگی به اثر میبخشد که به خاکستریهای زمینه، حال و هوایی پویا میدهد. زمینه نقاشی، به واسطه حضور طرحوارهای از دروازههای قاجاری تهران، ذهن را به فضای شهری گذشته در ایران و روزگار گذار از سنت به مدرنیته سوق میدهد؛ جایی که تکاپوی آمد و شد انسانها، در میان پرترههای ریز و درشت مردان و زنان معنا مییابد و ناگهان در میان این تکاپو، عروس زیبایی با تور سپید بر سر و برگ سبز در بَر، رخ مینماید.
خوانش بیشتر اثر مستلزم پرداختن به زبان سمبولیکی است که شهرام کریمی در نسبت میان زن، پرنده و زندگی ایجاد میکند. فضایی شاداب از یک کوچه روستایی در کنار قاطری سرخ، ذهن مخاطب را به مراسم عروسی در روستا سوق میدهد. جایی که آیین گذار از دختر خانگی به زن زندگی در یک روایت آیینی رخ میدهد و دختر روانه خانه بخت میشود. پرنده خوشبختی در آسمان زندگی پر میکشد و یادمانی از پدران، مادران و کودکان را در دل خاطره جمعی یک قوم تجسم میبخشد