صادق تبریزی دانشآموخته هنرکده هنرهای تزیینی و یکی از هنرمندان تأثیرگذار در جنبش سقاخانه بود. با آغاز دهه ۱۳۵۰ سبک کاری تبریزی تثبیت شد و او با اغراق در ابعاد آدمها و جانوران، برخلاف مینیاتورهای ظریف نسخههای مصور کهن، به روایتی تازه از همنشینی خط و رنگ در گستره بوم و نوآوری در نقاشی رسید و همین امر او را از خیل نقاشان نگارگر سنتی همعصرش جدا کرد.
اثر حاضر یکی از نمونههای شناختهشده در کارنامه هنری تبریزی است که هنرمند به وضوح در مسیر بازنگری هنرهای بومی سرزمینش، از مضامین نوستالژیک و نقشمایههای آشنای موجود در متن سنت بهره برده، اما در کالبد تابلو دیدگاههای مبتنی بر اندیشههایی مدرن خود را نیز استوار کرده است. او در این اثر همچون دیگر آثارش شوخچشمانه به روابط و مناسبات انسانها با یکدیگر پرداخته و آگاهانه رنگهای درخشانی همچون طلایی و طیف رنگهای سبز و فیروزهای را در تناسب با پیکرههای درشت انسانها و اسبها در ضرباهنگی ریتمیک پشت سرهم چیدمان کرده است.
در این تابلو عناصر متشکله چنان در پیوستگی با یکدیگر قرار گرفتهاند که کل اثر تبدیل به یک موتیف شده و این کیفیت بیانی خود حاوی یک بار سنتی است که تبریزی همواره تحتتأثیر آن بود. یکی دیگر از مشخصههای اصلی تبریزی در این تابلو، استفاده او از خوشنویسی در قلم ثلث آیینهوار (خط مثنی) است که عموماً با تکنیک مُهرکاری آنها را روی فضای بوم تکرار کرده است. در این تابلو او با خلق جهانی رنگارنگ، شاداب و جوان با فراخواندن گذشته به امروز، همچنان با هوشمندی از سنت نبریده و آشکارا در کشمکشی خلاقانه با مدرنیسم است.
در نقاشی پیشرو، نوشتن کلامی با خط ثلث در هاله دور سر پیکرههای انسانی و بخشهای دیگری از اثر سبب شده اثر از فضای بازنمایی طبیعی فاصله گرفته به نشانههای شناختهشده جنبش سقاخانه و هنر نوسنتگرا نزدیک شود. چهار فیگور، سوار بر مرکبهایی راهوار، با صلابتی ستودنی در بالا و پایین تصویر به سمت یکدیگر در حال حرکتند. استفاده از رنگ متضاد تیره و روشن اسبان و لباسها، در کنار قرینهنمایی فرمی لباس و چهره، حسی از برابری کاراکترها را در ذهن ایجاد میکند. کل اثر کمپوزیسیونی پایدار و استوار از خطوط و سطوح هندسی دارد. سروهای سبز و سطح هندسی که یادآور آبراهههای باغهای ایرانی است برای هر ایرانی، آشنا، صمیمی و چشمنواز مینمایند.