محمدحسین ماهر به «نقاش جنوب» شهرت دارد. ماهر، نقاش، مجسمهساز و مدرس هنر در شهر آبادان به دنیا آمد. پای او از دوران نوجوانی، بهواسطهی محمود دولتآبادی که از خویشاوندان بود، به آتلیهی شهاب موسویزاده باز شد و تعلیم نقاشی و طراحی دید. سال 1354 ماهر وارد دانشکدهی هنرهای تزئینی شد و نقاشی را بهصورت آکادمیک پی گرفت و از اساتیدی همچون حسین کاظمی، محمدابراهیم جعفری و غلامحسین نامی بهره گرفت. گرایش اجتماعی و سیاسی این هنرمند از همان دوره نمایان شد و برای پروژهی پایاننامهاش، با نام «دیدار در معدن زغالسنگ» به معادن زیرآب و پابدانا سفر کرد و با اقامت در این مکانها طرحهایی از شرایط کاری و زندگی مشقتبار معدنچیان زد.
پس از فارغالتحصیلی به دعوت دانشکده از سال 1358 تا وقوع انقلاب فرهنگی به تدریس طراحی پرداخت. با آغاز جنگ، بهعنوان سرباز راهی اهواز شد. تجربهی حضور در جبهههای جنگ و خشونت و ویرانیهای ناشی از آن تأثیر عمیقی بر وجود او باقی گذاشت. سال 1363، یکسال پس از ازدواج، به همراه همسرش پریسا شیبانی راهی فرانسه شد و در دانشگاه پاریس 8 ثبتنام کرد. به موازات تقویت مهارتهای خود در زمینهی نقاشی، به مطالعه دربارهی هنر ایرانی پرداخت. سال 1365 دانشگاه را نیمهکاره رها کرد و به ایران بازگشت و این سرآغاز سفرهای دامنهدار او در نواحی مختلف ایران و خاصه مناطق جنوبی و حاشیهی خلیج فارس بود؛ مکاشفهای قریب به یک دهه که به «دورهی جنوب» مشهور شد. این دوره ابتدا نوعی بازگشت به زادگاه و تلاش برای خلق هنر بومی بود اما بعدتر مولفههای بومی آثار جای خود را به کهنالگوهای اساطیری داد و با حذف مختصات مکانی و زمانی جنبهای تعمیمپذیر و عام یافت. اگرچه او به نمودهای صوری فرهنگ جنوب بسنده نکرده و همواره کوشیده بود تا در آثارش به ساحتهای عمیق تری از موضوعات خود دست بیابد: «در سفر جنوب که طولانی و پیوسته بود به مرور از تغییرات و تأثیرات فضا و هوا و آشنایی با اقلیم و جغرافیا، [و] فرهنگ و باورهای مردم جنوب، فهمیدم آنچه میکشم عین آن چیزی که میبینم نیست و یک فاصلهای وجود دارد. مثلاً گرمای تند آفتاب به تنم میخورد ولی چون فضا خاکستری و شرجی بود رنگها خاکستری میشدند و آن حس واقعیت را نشان نمیداد. میدیدم که اینجا آدمها خیلی تند رفتوآمد میکنند و نمیدانستم چرا. بعد فهمیدم به خاطر شدت آفتاب و گرمای هواست تا هرچه زودتر خودشان را به جای خنکی برسانند. ولی وقتی میکشیدم همه چیز ثابت و ایستا میشد. مردم با هم بلند صحبت میکردند و دلیل آن صدای دریا بود که باعث بلند صحبت کردن آنها شده. این بلند صحبت کردن باعث تغییر فیزیک چهرهی آنها هم بود و من فیزیک آنها را فهمیدم: گونههای جلو آمده و لپهای تورفته، [و] استخوانبندی برجسته قفسهی سینه، به خاطر نوع فعالیت و شکل زندگی و نوع اقلیم آنهاست». ماهر تا سال 1375 چند نمایشگاه گروهی از آثار این دورهاش برگزار کرد.
از اواسط دههی 70 با ورود مفاهیم اساطیری/الاهیاتی نظیر مهر و آدم و حوا و افزودن عناصری همچون بال، و فرشتهگون شدن پیکرهها، رفتهرفته دورهی «فرشتگان» او پدید میآید. ماحصل این دوره در نمایشگاهی در خانهی هنرمندان تهران با عنوان «تجسم به روایت طرح» در سال 1381 به نمایش درآمد. دورهی بعدی آثار او که به «ماسک» شهرت دارد، برگرفته از چهرههای دورهی جنوب است. علاقهی او به کهنالگوها و اساطیر در فاصلهی سالهای 1386 تا 1387 بروز منسجم و آشکارتری به خود میگیرد و ماحصل آن در سال 1387 در گالری اثر به نمایش درآمد. در این آثار تمهیداتی نظیر حذف چهرهی پیکرهها پلی برای گذر از امر خاص به امر عام و رسیدن به الگوهای کلی میشود.
ماهر در دورهی بعدی نقاشیها مجذوب نقشمایههای گیاهی و کنکاش در کیفیات نقاشانه میشود. این روند با وقایع سال 1388 گسسته میشود و تمایل به امر اجتماعی و سیاسی دوباره در نقاشیهای او احیا میگردد. او در مجموعهی «شوک» لاشههای خونین و سلاخیشدهی ماهیها را در قالبی سمبلیک به تصویر میکشد. این آثار در همان سال در گالری اعتماد تهران ارائه شد. ماهر در ادامهی دغدغههای اجتماعیاش دست به خلق مجموعهی «مانیومنت» یا یادمان زد. اینبار مهاجرت و ترک سرزمین دستمایهی او در خلق تابلوهایی بود که دستههای سرگردان انسانها را در چشماندازی از یک برهوت به تصویر میشکند. مجموعهی متأخر «پلهها» را نیز میتوان گام بعدی ماهر در امتداد همین مفهوم قلمداد کرد. روایت مالیخولیایی این تابلوها حاصل بازی نقاش با نقشمایهی پلهها و دیوارها و خطوطی است که به بهانهی این عناصر وارد قاب میشوند.