مریم سالور خود را هنرمند طبیعت میداند و بیشتر از عنصر خاک برای خلق آثارش بهره میبرد. خاک به واسطه قرابتی که با تن آدمی دارد در قالب اثر هنری پذیرای احساس و عاطفه هنرمند شده و ذوق و انگیزه حیات او را به نمایش میگذارد.
نقاشیهای مریم سالور کاملاً نقاشی نیستند، بلکه به واسطه ترکیب با خاک سفال و دیگر مواد به حجمهایی میمانند که بر سطح بوم نقش بستهاند و عنصر بافت نقش مهمی در آنها ایفا میکند. گویی تجربهزیسته هنرمند در گل سفال امتداد مییابد و در این مسیر مخاطب را نیز با خود همراه میکند. طبیعتی که در آثار او جلوه میکند طبیعتی به دور از دستساختههای بشری است.
در اثر حاضر که از آثار متأخر هنرمند به شمار میرود، نیز چنین روایتی از طبیعت دیده میشود. طبیعتی که از نهاد آدمی برآمده و فضای اطرافش را قوام بخشیده است؛ اما آنچه این اثر را خیالانگیز میکند تنها ترکیببندی خاص اثر نیست، بلکه این بار خاک به جای آن که در تن آدمی قرار گیرد، در جهان اطرافش مجسم شده و آسمان و زمین را به فضایی موهوم و در عین حال آشنا و ملموس مبدل ساخته که سایهای از یک فیگور زنانه که به نظر میرسد در حال دویدن است، از دل آن نمایان میشود، با گیسوان رها در باد. اجرای فیگور با چند لکه تیره با خطوطی نرم و آزاد در میان گِلهای ترکخورده بر سطح بوم خودنمایی میکند که پیامآور رهایی است. بافت ترکخورده گل نیز یادآور فضاهای کویری است که خلأ و سکوتی سرشار از رازهای ناگفته را به ذهن متبادر میسازد.
اینجا لکهها، بافتها و خطوط در کنار پالت رنگی محدود کل اثر را انسجام میبخشند و روایتگر دنیایی میشوند که در عین پیچیدگی به سادگی و انتزاع میگراید و با بیانی موجز به شرح یک احساس میپردازد. گویی مخاطب در مقابل دنیای شخصی هنرمند ایستاده و با استعارههای ملموس آن همراه میشود. خاک برآمده از طبیعت نماینده عالم وجود شده و ذهن مخاطب را به کاوش و تعمق در این عالم و به عبارتی در وجود خویش فرامیخواند. سفری از خویشتن به خویشتن!