تهران،
سهروردی شمالی، هویزهی غربی، نبش شهید یوسفی، پلاک ۱۳۰
13 اردیبهشت3 May - 23 اردیبهشت 139813 May 2019
هوالمصور.
دکتر حبیباله صادقی، شاعر شرقی رنگها و استاد مسلم بهکاربردن ابزاریست که با آن نقش میزند. تسلط او بر تکنیک اجرایی اثر و ساماندهی عناصر نقاشی، مثالزدنی است. علاوه بر آن، او هنرمندی خلاق و چند وجهیست؛ هم رسانههای مختلفی همچون نقاشی و گرافیک را [-خوب] تجربه کردهاست و هم وسعت زبانی کمنظیری را ساخته و پرداختهاست. صادقی در نقاشی، مولف تاثیرگذاریست که با زبان و بیان متعدد و متنوعی، از رئالیسم تا سوررئالیسم، از اکسپرسیونیسم تا آبستره، سخن گفته است؛ همچنانکه به دلیل مهارت حیرتآورش بر نگارگری ایرانی، در زبان و بیانی تازه، فضای نقاشی ایرانی را در کارهای نوگرا و بلکه مدرنش، بازتابِ معاصر داده است. آنچه تمامی این گفتارهای تصویری را در طی بیش از چهل سال به هم پیوند دادهاست همان روح شاعرانۀ شرقی اوست که بر پایۀ واژههای بیانی او-رنگها- استوار است.
صادقی، همانطور که هنرمند معناگرا و راوی خوشسخنی در موضوعات تاریخی و ادبی و مذهبیست (و اینرا گاه به مدد رمزگان چند لایه و گاه از طریق نشانههای صریح، سامان میبخشد)، نقاشِ مسلطی در گفتگوی انتزاعی با جهان است. چنین است که در برخی از آثارش [همچنان که منادی "فرم معنادار"، یعنی کلایو بل، بر آن پای میفشرد]، یادآوری میکند که در مواقعی، اثر میتواند بیش از آنکه بر ویژگیهای روایی و محتواییاش تکیه نماید، بر رویکردهای فرمالیستی خود تاکید کند؛ و البته، باید یادآوری نمود صادقی در نقاشیهای خود، به هر زبانی که سخن گفته باشد با تسلط بیمانندی سخن گفته است.
آیا صادقی در این مجموعه از آثار متاخرش، به دنبال برتری احساس ناب در هنر خلاق است؟ میدانیم که کازمیر مالویچ، آنچنان که در تعریف سوپرهماتیسم خود گفته بود «آنچه را که من سوپرهماتیسم مینامم برتری احساس ناب در هنر خلاق است»، پدیدههای بصری دنیای عینی در نظر او به خودی خود بی معنیاند و آنچه معنی دارد احساس است؛ آن هم احساسی کاملاً مجزا از محیطی که آنرا موجب شده باشد؟ یا چنانکه واسیلی کاندینسکی معتقد بود (و در "معنویت در هنر"ش بر آن تاکید کرده بود) «هر فرم، پیامی دارد» و اینکه این گفته که «فرم بیمعناست و "چیزی نمیگوید" حقیقت ندارد»، از نظر صادقی نیز «هر فرمی در جهان، پیامی را میرساند، ولی پیام آن اغلب قابل درک نیست و حتی اگر پیامش روشن باشد، اغلب درک کامل آن برای ما مقدور نیست».
کاندینسکی ابراز کرده بود «هنرمند باید حرفی برای گفتن داشته باشد، زیرا هدف وی تسلط بر فرم نیست، بلکه تطبیق فرم با معنای درونی آن است. این امر بدان معنا نیست که هنرمند باید به اجبار در اثر خود معانی سنجیدهای وارد نماید. آفرینش اثر هنری، رازآمیز است. تا زمانی که هنر وجود دارد برای هدایت عمل نقاش، نیازی به تئوری یا منطق نیست. صدای درونی روح، خود، آنچه را که فرم وی بدان نیاز دارد تلقین میکند، حال چه طبیعت درونی باشد، چه طبیعت بیرونی. هر هنرمندی که با احساس کار کند، میداند چگونه فرم مناسب بر وی آشکار میگردد»؛ و آثار چند نمایشگاه آخر حبیباله صادقی، و همین نمایشگاه اخیرش، نشان میدهد این نقاش دوستداشتنی، بر تطبیق فرم با معنای مورد نظرش پای میفشرد.
دکتر حبیباله صادقی، شاعر شرقی رنگها و استاد مسلم بهکاربردن ابزاریست که با آن نقش میزند. تسلط او بر تکنیک اجرایی اثر و ساماندهی عناصر نقاشی، مثالزدنی است. علاوه بر آن، او هنرمندی خلاق و چند وجهیست؛ هم رسانههای مختلفی همچون نقاشی و گرافیک را [-خوب] تجربه کردهاست و هم وسعت زبانی کمنظیری را ساخته و پرداختهاست. صادقی در نقاشی، مولف تاثیرگذاریست که با زبان و بیان متعدد و متنوعی، از رئالیسم تا سوررئالیسم، از اکسپرسیونیسم تا آبستره، سخن گفته است؛ همچنانکه به دلیل مهارت حیرتآورش بر نگارگری ایرانی، در زبان و بیانی تازه، فضای نقاشی ایرانی را در کارهای نوگرا و بلکه مدرنش، بازتابِ معاصر داده است. آنچه تمامی این گفتارهای تصویری را در طی بیش از چهل سال به هم پیوند دادهاست همان روح شاعرانۀ شرقی اوست که بر پایۀ واژههای بیانی او-رنگها- استوار است.
صادقی، همانطور که هنرمند معناگرا و راوی خوشسخنی در موضوعات تاریخی و ادبی و مذهبیست (و اینرا گاه به مدد رمزگان چند لایه و گاه از طریق نشانههای صریح، سامان میبخشد)، نقاشِ مسلطی در گفتگوی انتزاعی با جهان است. چنین است که در برخی از آثارش [همچنان که منادی "فرم معنادار"، یعنی کلایو بل، بر آن پای میفشرد]، یادآوری میکند که در مواقعی، اثر میتواند بیش از آنکه بر ویژگیهای روایی و محتواییاش تکیه نماید، بر رویکردهای فرمالیستی خود تاکید کند؛ و البته، باید یادآوری نمود صادقی در نقاشیهای خود، به هر زبانی که سخن گفته باشد با تسلط بیمانندی سخن گفته است.
آیا صادقی در این مجموعه از آثار متاخرش، به دنبال برتری احساس ناب در هنر خلاق است؟ میدانیم که کازمیر مالویچ، آنچنان که در تعریف سوپرهماتیسم خود گفته بود «آنچه را که من سوپرهماتیسم مینامم برتری احساس ناب در هنر خلاق است»، پدیدههای بصری دنیای عینی در نظر او به خودی خود بی معنیاند و آنچه معنی دارد احساس است؛ آن هم احساسی کاملاً مجزا از محیطی که آنرا موجب شده باشد؟ یا چنانکه واسیلی کاندینسکی معتقد بود (و در "معنویت در هنر"ش بر آن تاکید کرده بود) «هر فرم، پیامی دارد» و اینکه این گفته که «فرم بیمعناست و "چیزی نمیگوید" حقیقت ندارد»، از نظر صادقی نیز «هر فرمی در جهان، پیامی را میرساند، ولی پیام آن اغلب قابل درک نیست و حتی اگر پیامش روشن باشد، اغلب درک کامل آن برای ما مقدور نیست».
کاندینسکی ابراز کرده بود «هنرمند باید حرفی برای گفتن داشته باشد، زیرا هدف وی تسلط بر فرم نیست، بلکه تطبیق فرم با معنای درونی آن است. این امر بدان معنا نیست که هنرمند باید به اجبار در اثر خود معانی سنجیدهای وارد نماید. آفرینش اثر هنری، رازآمیز است. تا زمانی که هنر وجود دارد برای هدایت عمل نقاش، نیازی به تئوری یا منطق نیست. صدای درونی روح، خود، آنچه را که فرم وی بدان نیاز دارد تلقین میکند، حال چه طبیعت درونی باشد، چه طبیعت بیرونی. هر هنرمندی که با احساس کار کند، میداند چگونه فرم مناسب بر وی آشکار میگردد»؛ و آثار چند نمایشگاه آخر حبیباله صادقی، و همین نمایشگاه اخیرش، نشان میدهد این نقاش دوستداشتنی، بر تطبیق فرم با معنای مورد نظرش پای میفشرد.