بررسی دورههای کاری سیراک ملکونیان، نشان میدهد که نقاش بیش از اینکه دل در گرو رنگ داشته باشد، در تلاشی مداوم در شناخت فرم و هندسه آثار خود است. او در این اثر نیز با چشمپوشی از تنوع رنگی، بار دیگر نگاه دقیق خود را به ترکیببندی و همنشانی اشکال هندسی و نیز عنصر تأثیرگذار خط، آشکار میکند.
نمیتوان در برابر این اثر ایستاد و تحت تأثیر ابعاد نامتعارف آن قرار نگرفت. اثری که با پهنای بیش از دو متر، نگاه بیننده را به فضا و ساختاری پانورامیک میکشاند؛ درست مثل عکس پانورامایی جذاب که در هر گوشه آن، رخداد و منظرهای تازه در حال شدن است. انتخاب ابعاد و زمینه نامتعارف در کارهای سیراک بیسابقه نیست، چه این اثر که در سال ۱۳۵۵ ساخته شده و چه برخی از آثار متأخر هنرمند که روی دستمال کاغذی اجرا شدهاند، در قطعی بسیار کوچک و با زمینهای سخت شکننده.
سیراک جز دورهای کوتاه در جوانی، کمتر به سراغ فیگوراتیسم انسانی رفته است. او شیفته طبیعت است، اما نه آن طبیعت آشنایی که در آثار مدرنیستهایی چون سهراب سپهری، بهجت صدر یا ابوالقاسم سعیدی میشناسیم. طبیعت تصویر شده در آثار وي، بیشتر نمودی عرفانی و شهودی از زمین دارد، از عناصر زمین و مفاهیم متعالی دیگری که ما را به جایی ناشناخته و مقدس رهنمون میکند. این اثر همچون درختی که هزاران سال ریشههای عمیق خود را در خاک دوانده، در مدرنیسم محکمی ریشه دارد که او و همنسلانش ساختهاند؛ همچون کوهی سترگ و استوار بر زمین که لغزشی بر آن نمیتوان متصور بود. ساختار کشیده و امتداد یافته اثر، نگاه بیننده را از افقی به افق دیگر میکشاند؛ به عبارت دیگر اثر کاری میکند که دیدنش حرکت افقی چشمها را موجب میشود. اینچنین ما را با خود از سویی به سوی دیگر هدایت میکند، تا این فرم هندسیِ مفصل یافته، با چفت و بستهای طلایی خود، بیننده را به درنگ، تعمق و تماشایی ژرف مجاب کند.