اثر حاضر که از متأخرترین آثار پرویز تناولی است، نه تنها این رجعت به گذشته بومی و فرهنگ ایرانی را داراست بلکه تجدید میثاقی با دستاوردهای هنری خود هنرمند در دهه چهل و پنجاه شمسی نیز است. در این دو دهه و پیش از شکلگیری مجموعه شناخته شده «هیچ»ها، تناولی دست به ساخت و تجربه نقاشیها، نقشبرجستهها و مجسمههایی زد که امروزه به مجموعه «شاعر» شناخته میشوند. پیشینه شکلگیری این مجموع را باید در تحصیلات تناولی در ایتالیا پی گرفت؛ جایی که تناولی با تاریخ مستمر هنر مجسمهسازی در کشورهای غربی مواجه شد و دریافت که در هنرهای ایرانی چنین استمراری که بتوان آن را مجسمهسازی لقب داد وجود ندارد. در این میان اما یک اسطوره مجسمهساز قرار داشت: فرهاد؛ کسی که به عشق شیرین دیوار بیستون را کند. به همین دلیل مجموعه «فرهاد» به عنوان سبقه فرهنگی و پیشینی برای تناولی درآمد و تلاش کرد هنر مجسمه را پس از فرهاد شکلی نوین بخشد. آنچه فرهاد را به تراشیدن وا داشت، نفس هنر مجسمهسازی نبود، بلکه هر تیشه بر دل کوه از عشق شیرین ریشه میگرفت. در واقع، عشقی شاعرانه، شکلدهنده تمام آن چیزی بود که در قالب اسطوره فرهاد در ایران و در طی ادوار گوناگون برجای مانده بود. بنابراین تناولی مجموعه فرهاد را به «شاعر» تغییر نام داد، چراکه شاعرانگی بنمایه هنر ایران است؛ چه وقتی در دل نگارگری صورت مییابد و چه زمانی که بر زبان جاری میشود. تناولی سعی کرد مجسمهای بسازد که بیانگری آن روح شاعرانه مکنون در فرهنگ ایرانی باشد. این شاعرانگی در زبان به واسطه استعارههای کلمهای شکل میگیرد و در تصویر در قالب اشکال نمادین. در هنر تناولی هر نوع اغراق یا درهمپیچیدگی با همین هدف صورت میگیرد؛ چه در قالب مجسمه باشد و چه نقشبرجسته. آنچه اشکال هندسی با گوشههای نرم و گاهی تیز را به همنشینی مسالمتآمیز وا میدارد همان عشق شاعرانه است که کلمات را با باری کنایی در کنار هم مینشاند و از آن، معنایی فرای کلمات عادی را طلب میکند.
در این اثر اشکال به نوعی کنار یکدیگر قرار گرفتهاند که پنج فرم مستقل را شکل میبخشند. به تبعیت از اکثر آثار تناولی، در این نقشبرجسته نیز نوعی انداموارگی دیده میشود. گویی اشکالی هندسی در حال ساخت پیکرهای انسانی هستند و در عین حال از نمود انسانوار فاصله میگیرند. به بیان دیگر پیکرنمایی در چنین آثاری مدام به تأخیر میافتد و در همین تأویل برای یافتن معناست که ذهن مخاطب اثر را نه از زاویه یک نقشبرجسته صرفاً مدرنیستی بلکه با بیانی رمزگونه، سحرآمیز بسان طلسمها و قفلها مییابد. شاید این پنج پیکره صورتی تمثیلی از یک رقص آیینی یا نمادی باستانی از مراسم تشرف باشند که این بار بر پیکر برنز آرمیدهاند. از سوی دیگر برخی صورتهای سمبلیک در پیکرهها دیده میشود که حسی از جنسیت را تداعی میکند، اما در همان زمان ترکیب دو جز دیگر در پیکره، همان جنسیت نخستین را نیز برهم میزند و هویت را به مرزهایی خارج از جنسیت عقب میراند.
آثاری از این دست در هنر تناولی گرچه در نگاه نخستین یادآور هندسهگرایی هنر مدرنیستی است، اما به واسطه ریشههایی که در هنرهای مردمی و آیینهای رمزی و کهن دارد، معنای هنر را لااقل از تعریف مدرنیستی آن خارج کرده و به مرز هنر معاصر که مفهوم و ایده در آن محوریت دارد، نزدیک میکند.
پرویز تناولی را نمیتوان تنها یک مجسمهساز دانست، بلکه پشتوانه تحقیقات سی ساله او در بومگردیها برای شناخت ریشههای فرهنگی، آداب و رسوم و سنن ایرانی، از او یک هنرمند/محقق ساخته که قریب به ۵۰ سال است با کوششهای همیشگی در تألیف کتاب، جمعآوری مجموعههای ناشناخته هنر بومی چون گلیم، گبه، قفلها و طلسمها، توانسته تمامی این دستاوردهای فرهنگی را در شکلگیری اثر خود بهکار گیرد. در واقع آثار تناولی، در هر بستری که ساخته شوند، چیزی را از گذشته به زمان حال فرا میخواند و در قالبی نو و امروزی که ریشه در پیشرفتهای تکنیکی دارد، صورتی تازه میبخشند