مجسمههای محمدحسین عماد، بسان تکواژههایی شاعرانهاند که در عین کمینهگرایی، دنیایی از معانی ژرف را انتقال میدهند. کاوش هنرمندانه در اشکال ناب، نوعی از انتزاع را شکل میدهد که به رغم قرابت با هنر مدرنیستی، یادآور کهنالگوهای بوم زیست هنرمند نیز هست.
استفاده بهجا از فرمهای نرم و فراخواندن خلاء به داخل پیکره، از ویژگیهای شاخص آثار عماد است. این تعامل توده و فضا، منجر به خلق احجامی میشود که نگاه را به درون میکشد.
در مجسمه حاضر «تعادل» و «معلقشدگی» همچون دو اصل حاضر در عرفان ایرانی، تجسمی بصری یافتهاند. از سویی دایره چوبی بزرگ و مقعر، بسان حوضچهای مقدس است و زلالی آب را به خاطر میآورد؛ از سوی دیگر انتخاب متریال چوب این معنا را قوت میبخشد. چوب یعنی درخت که در فرهنگ ایرانی همچون نمادی از «حضور» است. انسان چون زاده میشود بر گهواره چوبی آرام میگیرد و چون میمیرد، تابوت چوبی، آخرین آغوشی است که او را به زمین بازمیگرداند.
حال چوب در دستان هنرمند عماد، همچون حوضی درآمده که در دایره امکان، «عدم» را به «وجود» پیوند میدهد. فرم دایره و حفره، همواره با زن و زایش در ارتباط بوده است. پایه ظریف و شکننده مجسمه، این حس زنانگی را تشدید میکند که در کنار مفهوم تهیشدگی و ناپایداری، «دوباره زنده شدن» را به ذهن میآورد.
صراحت، سادگی و انزوا، موجب رمزآلودگی بیشتر مجسمه میشود و حرکت به درون را سرعت میبخشد. از سویی نام اثر نیز این «درونگرایی» را متذکر میشود: ولع. گویی چیزی در درون، تهی است و تنها با ولع در خود فروبردن، امکان پُرشدگی میسر میشود و در این وادی، پُرشدگی زمانی ممکن است که «خالی» باشی، خالی از هر چه بود و هست و تنها در این زمان «پذیرش»، امکان وجود مییابد و تو، از «او» پر میشوی.