نقاشیهای فریده لاشایی نشاندهنده عدم قطعیتی است که واقعیت را نه به عنوان امری حقیقی، بلکه به عنوان امری واکنشپذیر و به واسطه درگیری حسی تعبیر میکند. لاشایی که دوران تحصیل خود را در آلمان گذراند تحت تأثیر برتولت برشت، واقعیت را امری میدانست که باید از نو عینیت بخشیده شود. به همین دلیل اشارات او در تجسم فرم، از واقعیتِ تجسد شده و عینی میگریزد و در حقیقتی رویاگونه، پراحساس و عاطفی غوطهور میشود. رویارویی با هنر لاشایی نیز همین درگیری عاطفی با اثر را طلب میکند. هیچ نظام قانونمند و از پیش تعیینشدهای بر اثر حاکم نیست؛ واقعیت در واژگونه شدن باز معنا میشود، از آسمان، درخت میروید و بر زمین، آسمان تجلی میکند. هنر او مرز میان تردید و ابهام را به هم میآمیزد و در حالتی از شوریدگی، مستی، جذبه و حیرانی، تلاش به بیان حقیقتی درونی و مخفی شده در اذهان انسانی را میجوید که به واسطه عدم تخیل و وابستگی به تعقل، مدام به عقب رانده میشود.
با این حال، منبع الهام لاشایی در بسیاری از آثار خود، طبیعت است. طبیعت در درونیترین و عاطفیترین حالت خود؛ آن گونه که احساس و ادراک میشود و نه به آن صورتی که دیده و مورد تأمل عقلایی قرار میگیرد. به همین دلیل تابلوهای لاشایی ره به مرز انتزاع میبرند. حتی اگر درخت، کلاغ، گل و.. در اثر دیده میشود از مرز واقعیت بصری میگریزد و به واسطه آنگرایی و حرکات اکسپرسیونیستی خط، سطح و رنگ، برداشتی آزاد و نقاشانه را تجسم میبخشد که ریشه در غریزه زیباییشناسانه این بانوی هنرمند دارد.
بستر تابلو برای او چون صفحه کاغذ، و رنگ و قلممو بسان حروف و کلماتی هستند که شعری را بدون هیچ نوع تفکر از پیش تعیینشدهای، بر خود مینگارند. شعری که به واسطه انتزاع، سرشار از مفاهیم سمبلیکی و تمثیلگونه است و میتواند مانند استعارههای مفهومی بارها و بارها معانی مختلف و گاهی متناقض را در خود جای دهد.
اثر پیش رو نیز با همین ویژگی خلق شده است. نقاش با لکهگذاریهای اکسپرسیونیستی و کنشگرایانه به بیانی پر احساس دست یافته است که در عین حال صورتی از طبیعت و درختان را تداعی میکند. انرژی خطوط رها در ریتم پرهیجان خود، ایجاد نوعی حس اضطراب، نگرانی و در خودگمشدگی را انتقال میدهد. خطوط در ضرباهنگی خلسهوار فرو میروند و مرز میان درخت و برگ و ابر و آسمان از میان برداشته شده تا ابهام بصری به نمادگرایانهترین فرم، صورت پذیرد.