بیتا فیاضی به مجسمه از منظری پستمدرنیستی مینگرد و آن را بهواسطه بهکارگیری نگرشهایی برآمده از هنر نئوپاپ، همهفهم و ساده میکند. شاید یکی از محوریترین رویکردهای هنر معاصر را بتوان در بازخوانی امر به حاشیه رانده شده دانست. در واقع پس از دوران مدرن و به اوج رسیدن نگاه خاص و نخبهگرا به امر هنری، گرایش پاپآرت تلاش کرد با محور قرار دادن سلیقه عامیانه و به میدان آوردن امور دمدستی و ساده، فهم هنر را برای قشر عامه مردم دوباره امکانپذیر کند و در کنار این امکان، با نقدی سرراست به جامعه مصرفگرا نیز طعنه زند. در چنین بستری، فرهنگهای حاشیهای و غیراروپایی نیز مجالی برای دیده شدن یافتند و هنر، از امر کلی و جهان ِ شمول مدرنیستی که صرفاً زیبایی را در فرم و بیانگری زیباییشناسانه میجست، کنار گذاشته شد و بیانگری مفهومگرا با بنمایههای زبانی، قومی و فرهنگی را جایگزین آن کرد. بیتا فیاضی به پیروی از چنین نگرشهایی به ساخت مجسمههایی دست میزند که هم در متریال و هم در موضوع، سنتهای متعارف دوران کلاسیک و مدرنیستی هنر را کنار گذاشته و در بستری تازه، دغدغههای نقادانه هنرمند را بیان میکنند. در جامعهای که رسانههای مختلف امر واقعی و حقیقت زندگی را در زیر ستارههای انسانی پنهان میکنند و از انسانها موجوداتی ایدهآل و بدون عیب و نقص ارایه میدهند، فیاضی به سراغ مردم کوچه و بازار ایران میرود و فرهنگ زیسته و هر روزه مردم سرزمینش را با بیانی صریح و ساده به نمایش میگذارد. این پیکرهها در عینحال که به لحاظ موضوع واقعگرایانه هستند، از جهت اندازه و پرداخت به جزییات از مجسمهسازی رئالیستی فاصله گرفته و وجوه ساده زیست بشری را با زبانی طنز و در برخی مواقع گروتسکوار بیان میکنند. در اثر پیشرو زنی چادری و میانسال به نمایش گذاشته شده؛ زنی که نه خیلی جوان است و نه مسن و برای کسی که تجربه زیستن در یکی از شهرهای ایران را داشته باشد بسیار چشمآشنا مینماید. هنرمند، عامدانه از پرداختن به جزییات زیبایی در چهره و بدن زن دوری کرده و بدین ترتیب توانسته زن را به عنوان یک ابژه زیباییشناسانه کنار بگذارد و زنبودگی را به عنوان یک تجربه انسانی تجسم بخشد. زن با بدنی قوی روبهروی مخاطب ایستاده و هویت بدنش به واسطه چادر پوشیده شده است. گویی کیف بزرگی در دست دارد اما وجود کیف و ماهیت آن مانند خود بدن زن در زیر چادر پوشیده شده است. این پوشیدگی، زن را به امری عادیسازیشده با نگرش شرقی تبدیل میکند که میتواند هویت هر زنی را در خاطره زیسته مخاطب از آن خود کند. زن و زنانگی در جامعه امروز خاورمیانه همان امر به حاشیهرانده شده است که اینجا امکان بروز یافته و موجودیت خود را هویدا میکند و بدین واسطه شناخت خود را به واکاوی مخاطب در لایههای پنهان فرهنگی، دینی و اجتماعی در شرق ارجاع میدهد. در این میان چادر که به عنوان پوشش، سر تا پای اثر را پوشانده در رنگ و طرح متفاوت عمل کرده و خوشرنگ و لعابتر از چادر غالباً سیاه زنان این سرزمین جلوهگری میکند و بدین جهت گویی دنیایی تازه یا درونی را نوید میبخشد. دنیایی که در آن چین و چروک چادر گویی به واسطه باد به حرکت درآمده و نقوش برگهای ریزان چادر را به حرکت وا داشتهاست. در چنین بستری، رنگ آبی آسمان و خورشید تابان شرق به درخشش درمییاید و گویی خاطره یک خواب شیرین در ذهن زنانه زمزمه میشود که: «کسی میآید / کسی دیگر / کسی بهتر / کسی که مثل هیچکس نیست / مثل پدر نیست، مثل انسی نیست، مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست، / و مثل آن کسی است که باید باشد... / آخ / چقدر دور میدان چرخیدن خوب است»...