تجسم باغهای خیالانگیز که در بهاری سبز و جاودان با لالایی باد سر خم کردهاند، شناختهشدهترین موضوع نقاشیهای ابوالقاسم سعیدی است. با آنکه او تحصیلات هنری را در فرانسه گذراند و در همانجا ساکن شد، هیچگاه دلبستگیاش به هنر شرقی را از دست نداد و همواره در آثارش تلاش کرد نگاه تحسینگر شرق به طبیعت را بازخوانی کند.
دوران کاری سعیدی به دو بخش اصلی تقسیم میشود: دوره ابتدایی که در آن نقاشیهایش به واسطه عضویت در گروه فرانسوی «انسان- شاهد»
[۱] و تأثیر از نگرشهای رئالیسم انسانگرایانه آن به وجود آمدهاند و تصاویری با موضوع طبیعتبیجان و نقاشی از منازل و خانههای سرمازده فرانسوی در آن شاخص است؛ و دوره دوم نقاشیهایی که از نگرش خاص او به مفهوم باغ و درخت برمیآید و سعیدی را در سطح بینالمللی به عنوان هنرمندی قوی با نگرشی ظریف معرفی میکند.
باغ در اندیشه شرقی خصوصاً ایرانزمین به دو معنا ارجاع میدهد: ابتدا، فضایی سرزنده و دلگشا که زمین غالباً خشک و سخت این سرزمین را حیاتبخش و سرزنده میکند و امکان زندگی را به واسطه درختان پر بَر و پرندگان خوشآواز دلپذیر میسازد؛ و در ادامه تمثیلی مفهومی، از بهشت وعده داده شده که عمر جاودان و لذت دمادم را برای بشر ممکن میسازد. خیالانگیزی این بهشت تا بدانجاست که در اغلب هنرهای برآمده از بنمایههای سنتی، رد پای آن هویداست: در نقش کاشی، اسلیمیهای پیچان و برگها و گلهای قالی، نقوش گلشنهای پر غزال و آهوی نگارگری ایرانی. در تمامی این هنرها میتوان سایه این باغ بهشت آسمانی بر ساحت زمینی را باز یافت و چگونگی مواجهه خیالانگیز ذهن شرقی را با تجریدیترین مفاهیم قدسی بازشناخت. نقاشیهای سعیدی با آنکه برآمده از آموزههای هنر مدرنیستی ساخته و پرداخته شدهاند، اما به لحاظ محتوا چنین خوانش خیالانگیز و تغزلیای را از مفهومی کهن، در بستری نو بازمعنا میکند.
ترکیببندی ملایم درختان با تنههایی سترگ و شاخههایی نازک، در بادی نادیده میپیچد و خمشدگی شیداواری را تداعی میکنند که تغزلی، عاشقانه و عارفانه است. فضاسازی منسجم تنهها، سبب ایجاد تعادل و توازنی کامل در اثر میشود که به واسطه غنای رنگهای زنده و شاد، حس بودن در فضایی فرازمان و فرامکان را قوت میبخشد. بدین لحاظ جهان تصویر شده در دنیای نقاشیهای سعیدی، عالمی نامیرا و معلق است که زمان در آن از حرکت ایستاده و همه چیز در ایدهآلی آرمانگرایانه غوطهور است. به همین دلیل درختان سعیدی، حجمپردازی و عمقنمایی متعارف نقاشیهای طبیعتگرا را ندارد و آگاهانه از سایهپردازی میگریزد. باغها در نور شناور شدهاند اما برای هیچ درختی سایهای تجسم نشده و بدین لحاظ در آثار سعیدی پسزمینههای نگارگریهای ایرانی در اندازهای بزرگ و با صلابتی ستودنی قد علم میکنند و با حذف پیکره آدمی، ابراز وجود خود را به قاطعترین حد ممکن میرسانند.
این برخورد خوشبینانه با منظره و ورود خیالانگیز اندیشههای عرفانی سبب شده برگها، گلها و میوهها از فرم واقعگرایانه خود فاصله گرفته و با نزدیک شدن به فضای تجریدی، بیانی سمبولیک بیابند. بدین جهت تنه درختان و شاخ و برگها در سیر به انتزاع، فرمهایی هندسی و متحدالمرکز مییابند که از شاعرانگی مملو شده و فرم کلی درخت را به وادی تزیینی شدن میکشاند. گویی برگها و میوهها و گلها، مرواریدهایی آویزان شده بر شاخسارهای منظم درختان درهم تنیدهاند که گاه از آسمان خم شده و به زمین نگاه میکنند. در این منظره شاعرانه، باد میپیچد و برگها و گلها را به رقصی موزون فرامیخواند و منظرهای پر از روشنایی را میآفریند که میتوان در لابهلای آن معشوق را جستوجو کرد؛ آنگونه که خود هنرمند میگوید: «هنر، قدم زدن انسانی حادثهجوست که دنبال گمشدهای نورانی میگردد. باید فقط به فرمان درون خود باشیم»
[۲].
اثر پیشرو علاوه برآنکه آیینه تمامنمای ویژگیهای بالاست از یک نظر منحصر بهفرد مینماید: به لحاظ رنگی، کمتر اثری با تونالیتههای قهوهای از سعیدی برجای مانده است. نکته بعد که این تابلو را خاص و بینظیر میکند، استفاده از حداکثر فضای بوم برای نمایش تنه درخت است. در واقع درخت کهنسال که گویی از آسمان به زمین آمده، از چنان حجمی برخوردار است که جایی برای فضای زمینه باقی نگذاشته و فضا را پُر کرده است. این فشردگی سبب شده نمایش کاملی از تمامی بخشهای درخت امکانپذیر نباشد و بخش چپ تصویر، تنها در امتداد تخیل بیننده کامل میشود. پالت رنگی و امتداد تصویر در بیرون کادر دو ویژگی اصلی در نقاشیهای درخت سپهری است و سعیدی میتواند این اثر را تحت تأثیر سهراب سپهری خلق کرده باشد. در واقع ابوالقاسم سعیدی ارتباط بسیار نزدیکی با سپهری داشت و این رفاقت تا بدانجا عمیق بود که سپهری یکی از زیباترین و شناختهشدهترین اشعارش با عنوان «خانه دوست کجاست؟» را به ابوالقاسم سعیدی تقدیم کرده و عجیب که فضای این شعر، خوانش کلامیِ سپهری از پردههای بوم نقاشی سعیدی است:
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است….
[۲] . گفتوگو با پرویز براتی، روزنامه شرق، ۱۳۹۱.