هنرمندان مانند دیگر صاحبان فنون، جهت ادامهی فعالیتهای هنری و امور روزانهی زندگی همواره نیازمند درآمد بودهاند. پیشتر، گفتمانهای حاکم براساس شاخصههای خاص، هنرمندان زبده را برمیگزیدند و دستگاه حاکم به عنوان حامی، نیازهای مالی این هنرمندان را بر عهده میگرفت. بنابراین هنرمند دغدغهی فروش آثار و تأمین ابزار کارش را به شکل امروزی نداشت. از نمونههای این نوع حمایت در تاریخ هنر فراوان یاد شده است. هنرمندان مستقل، در دورهی مدرن به دلایل متعددی ازجمله تکثرگرایی و پیدایش مکاتب فکری و هنری و بعضاً در نزاع با گفتمان مسلط نیز اگر شانسِ داشتن حامی مالی نصیبشان میشد، روند هنریشان دوام مییافت. ونگوگ نقاش پرآوازه، که آثارش امروزه در زمرهی گرانترین آثار هنری جهان قرار دارد، تنها یک حامی مالی داشت که میتوانست تهیهی لوازم نقاشی او را عهدهدار شود. این نکته در مورد سزان که پدر هنر مدرن نامیده شده و تأثیر شگرفی بر هنر غرب گذاشته نیز صادق است. دوستان دوران کودکی سزان، مانند امیل زولا و بعدتر چند دوست دیگر او مانند آمبرواز ولار، که یک واسطهگر هنری بود، او را حمایت میکردند؛ این در حالی است که سزان اغلب آثارش را به دوستان و اطرافیان خود هدیه میداد و برخی از اینان با اکراه اثر را میپذیرفتند و یا با جسارت از دریافت آن سر باز میزدند. پس از سزان و ظهور گرایشها و مکاتب هنری نو، هنرمندان، با وجود نقدهای تندی که منتقدین نسبت به روند هنری آنها داشتند، کمتر از خود مقاومت نشان میدادند و هنرمندان پیشرو نیز توانسته بودند توجه مخاطبین را به آثارشان جلب کنند. در این دوره حامیان هنرمندان از دایرهی دوستان نزدیک هنرمند فراتر رفته و نه تنها برگزیدگان حوزهی اجتماعی و تجارت را شامل میشدند، بلکه طبقات تحصیلکرده و روشنفکر جامعه را نیز دربرمیگرفتند.
امیلی ترمین[1] از مجموعهداران مشهور امریکایی که حامی نقاشان به شمار میآمد، آثار برخی از نقاشان مشهور آمریکایی و اروپایی را خریداری میکرد. او قبل از سی سالگی نقاشی «رز سیاه»، اثر ژرژ براک[2] را تنها اندکی پس از اتمام آن خریداری کرد. همچنین به حمایت از هنرمندان جوان دههی 1960 امریکا پرداخت؛ هنرمندانی مانند اندی وارهول[3]، لیختناشتاین[4]، وسلمن[5] و دیگر همنسلان آنان، زمانی که هنوز ناشناخته بودند، از این جملهاند. این دوران با افزایش خیرهکنندهی قیمت آثار هنرمندان پاپآرت همراه شد. عمدتاً سرمایهداران و افراد حوزههای تجاری به جمعآوری آثار این هنرمندان پرداختند تا آنجا که هنرمندان از روند افزایشی قیمت آثار خود آگاه شدند. با اقتصادی شدن دنیای هنر، خانههای حراج کریستیز و ساتبیز در اواخر دههی 1980، بازاریابی هنر را در کنار سایر اشیا و چیزهای قابل جمعآوری (کلکسیون) بهصورت جدی شروع کردند. ورود طبقات مرفه به جمعآوری آثار هنری اصل (اورجینال) در کنار سایر تجملات، فارغ از شناخت هنرمند و یا شیوهی هنری اثر، روابط پیچیده و فرصتطلبانهای را برای برخی از بازیگران بازارهای هنری پدید آورد. در این زمان، ارزش مادی اثر هنری همتراز با سایر داراییهای ملموس قلمداد میشد که این امر زمینه را برای «کالاییشدن» اثر هنری فراهم کرد.
از دیدگاه کارل مارکس[6]، تعیین ارزش مادی برای هر چیزی (اعم از شیء، فعالیت و حتی ایده) که معمولاً جنبهی اقتصادی ندارد، موجب کالاییشدن آن میشود؛ مانند کالاییشدن تحصیلات که برخی در ازای پول مدارک دانشگاهی فراهم میآورند یا انسانهایی که به دلایل مختلفی اعضای بدن خود را در معرض فروش قرار میدهند. این امر کالاییشدن انسان را در عصر معاصر نشان میدهد.
هنر که در فرهنگ شرق با مبانی حکمی و آیینها پیوند خورده نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ تعیین ارزش مادی و قیمتگذاری بر آثار و اشیاء هنری که حاصل تجربه و مشّاقی هنرمند است آنها را به سمت کالاییشدن سوق میدهد و آثار هنری را از کارکرد خود دور میسازد. اقتصاددانان نیز محصولاتی را کالاییشده میدانند که از دیگر محصولات مشابه نامتمایز میشود و مشتریان تنها بر اساس قیمت، آنها را خریداری میکنند. بهطور مثال نقاشیهای چرخشی[7] دیمین هرست[8] که با کمک صفحهای چرخنده و رنگِ ریختهشده تولید میشوند، کمابیش به یکدیگر شبیه و معاوضهپذیرند. حتی در تعیین قیمت برای این گونه آثار، گالریداران و فروشندگان به دشواری میتوانند استدلال کنند که از نظر ارزش مادی کدام یک قیمت بیشتری نسبت به دیگری دارد.
اینگونه از آثار که توسط هنرمند شناختهشدهای تولید میشوند، به عنوان کالا و اقلام برند در بازارهای هنری فروخته میشوند، بهگونهای که خریداران بدون نیاز به توضیح اضافی به مشتریان خود اثر را ارائه میدهند. این روند همان کالاییشدن هنر است که در بازار هنر معاصر ایران هم نمونههایی از آن مشهود است. برای نمونه برخی از آثار اخیر ناصر اویسی نیز چنین خصلتی دارند؛ هنرمند یکسری موتیف و ترکیباتی را که به دست آورده و مورد پسند بازار روز نیز واقع شده است را با اندکی تغییر بازتولید میکند، بهگونهای که در برخی از موارد به دلیل کثرت تولید، آثار شبیه به هم نیز دیده میشود.
از دیگر ویژگیهای کالاییشدن هنر در دورهی اخیر، حاکمشدن نگاه مادی بر جنبههای مختلف و کارکردهای آثار هنری است، بدین معنی که هر آنچه که ارزش مادی یک اثر را میتواند تغییر دهد اهمیت مییابد و عواملی که در این روند نقشی ندارند، بیاهمیت شمرده میشوند. دربارهی آثار حوزهی هنر اسلامی که با حکمت و مبانی آیینی خاص خود پیوند خورده است نیز اینگونه رفتار میشود. در هنرهای اسلامی، هنرها کارکردی دینی و آیینی دارند و هنرمند با خلوص نیت به ساخت اثر هنری میپرداخته است، اما در روند کالاییشدن، این شاخصهها تنها درصورتی اهمیت مییابند که در افزایش قیمت مادی اثر در بازار هنر تأثیر داشته باشد، در غیر این صورت فاقد معنا و اهمیت خواهند بود.
عوامل موثر بر کالاییشدن هنر
امروزه هنر به مثابهی مُد به یک صنعت تبدیل شده است؛ همانگونه که در حوزهی فرهنگ، سینما هم به یک صنعت تبدیل شده است. سرمایهگذاران و اقتصاددانان در ترکیبی از مد، هنر و تجارت، صنعت هنر در جهان را شکل دادهاند و سعی میکنند با برندسازی از آن بهرهبرداری کنند. آدام کیمل[9] از آن دسته افرادی است که با الهام از آثار کنشی جکسن پولاک[10]، در زمانی که این هنرمند در آمریکا به عنوان برند هنری در اوج شهرت بود، توانست بهرهی فراوانی از بازار طراحی مد نصیب خود کند. مدگرایی آثار هنری اگر چه به شهرت آثار در میان مخاطبان عمومی کمک درخور توجهی میکند، اما نمونههای بازتولیدشده مانع از انحصاریبودن آثار میشوند، و اینگونه آنها را به سمت کالاشدگی سوق میدهند.
حاکمشدن نگاه اقتصادی بر دنیای هنر و زندگی غالب هنرمندان معاصر، ولع درآمد بیشتر و پولسازی از قبال مقولهی هنر، هنرمندان را به سمت تولید و تکثیر آثار هنری گذشتهشان سوق داده است. استفاده از رسانههای معاصر از جمله چاپهای رنگی و تکثیر آثار نقاشی در قالب پوستر با امضای هنرمند ازجمله ترفندهایی است که این طیف از هنرمندان جهت وسوسهی افرادی که توان خرید اثر اصل را ندارند و به پوستر آن رضایت میدهند، به کار میبرند. برخی دیگر از هنرمندان به رونگاری از آثار مشهورشان میپردازند. مانند جورجیو دکیریکو[11]، هنرمند نقاش ایتالیایی که در دوران کهنسالی آثار سوررئالیستی خود را که از نوآوریهای دوران جوانیش بهشمار میرفت و موجبات شهرتش را فراهم آورده بود، عیناً و با مهارت بسیار بازتولید کرد.
در مجسمهسازی معاصر این روند نیز آسانتر شکل میگیرد و هنرمند در ابعاد مختلف و با استفاده از مواد (متریالهای) ارزانقیمتتر، نمونههای فراوانی تولید میکند. نمونههایی از این پدیده در هنر معاصر ایران نیز دیده میشوند؛ هنرمندی که یک مجسمهی شناختهشده (مانند هیچ) را در ابعاد و با مواد مختلف و در شمارگان (ادیشنهای) بالا بازتولید کرده است. اینگونه فعالیتهای هنرمندان بهویژه در بین هنرمندان معاصر به روند کالاییشدن هنر دامن میزند.
گالریداران و فروشندگان آثار هنری از دیگر عوامل اثرگذار در روند کالاییشدن آثار هنریاند. آنها سعی دارند هنرمندان را ترغیب کنند، تا نمونههایی از آثارشان را که در میان خریداران طرفدار بیشتری دارند مدام بازتولید کنند، به گونهای که هنرمند از یک اثر خود با نظر گالری چندین نمونه (کپی) با رنگها یا مواد متفاوت و مشتریپسند تولید میکند. از این رو زمینهای را برای مشتریان فراهم میسازند تا متناسب با کاغذ دیواری خانهشان اثر هنری را از طیف رنگ تولیدشده انتخاب کنند. این امر نیز از یکپارچگی نمونهی اصلی میکاهد و سبب کالاییشدن اثر هنری میشود.
مولفهی دیگری که بیشتر در چرخهی بازار هنر ایران دیده میشود و میتوان گفت تأثیرش در روند کالاییشدن هنر کمتر از تأثیر گالریداران و نهادهای هنری نیست، ورود افراد کمتجربه و ناآشنا با فضای هنری به این عرصه است. از آنجایی که اینگونه دلالان، خریداران و فروشندگان با مبانی و تاریخ هنر آشنایی ندارند و تنها جهت سرمایهگذاری به این حوزه وارد شدهاند، ناخواسته باتوجه به ارتباط نزدیکی که به بازار دارند، تقاضای خریداران را بر هنرمندان و گالریداران تحمیل میکنند و در راستای اهداف بازاری خود، از آنان میخواهند تا آثار پر فروش را تکرار کنند. این امر علاوهبر تبدیل آثار هنرمند به کالا، موجب اختلال در روند تجربه و خلاقیت هنرمند نیز میشود و چهبسا هنرمند را از مسیر هنری خود دور سازد.
به گفتهی جسپر جونز «هنرمندان، امروزه بیشتر از آنچه در گذشته بود از بازار آگاهی دارند. این درک وجود دارد که هنر خود تبدیل به تجارت شده است». بنابراین میتوان مهمترین عامل در کالاییشدن هنر را «پیوند» عمیق اقتصاد با هنر در جامعهی معاصر و سیطرهی آن بر همهی مسائل انسان دانست که سعی دارد همهی فعالیتهای ارزشی و کیفی جامعه را با مولفههای مادی ارزشگذاری کند. علاوه بر نفوذ جریان سرمایهداری در جهان، وجود بازارهای پر رونق هنری، سرمایهگذاران و افراد فرصتطلب را نیز به این حوزه وارد کرده، بهطوری که امروزه بازار، کارفرمای اصلی هنرمند شده و اثر هنری را از شکل انحصاری خارج ساخته و به کالا بدل نموده است.
[1]Emily Tremaine
[2]Georges Braque
[3]Andy Warhol
[4]Roy Liechtenstein
[5]Tom Wesselmann
[6] Karl Heinrich Marx کارل هاینریش مارکس (۱۸۱۸ –۱۸۸۳). شالودهی کل نظام اقتصادی کارل مارکس، نظریهی بتوارگی کالایی است. مارکس معتقد است روابط انسانی ذیل روابط میان اشیاء قرار میگیرد و آگاهی انسان را به توهمی تبدیل میکند که وابسته به اقتصاد کالایی است. توهمی که شخصیت انسانی به کالا میبخشد. توهمی که مشخصاتی را به اشیاء نسبت میدهد که منشأشان در روابط اجتماعی میان افراد در فرایند تولید است.
[7]Spin Paintings
[8]Damien Hirst
[9]Adam Kimmel
[10]jackson pollock
[11]Giorgio de Chirico او پایهگذار جنبش هنر متافیزیکی بود که بر هنرمندان سوررئالیست قرن بیستم تأثیر بسیاری گذاشت.