نقاشیهای مفهومگرا و گاه حزنانگیز علیرضا اسپهبد، صحنههایی برآمده از استعارههایی رازگونهاند. بیان سوررئالیستی همراه با بنمایههای برآمده از تفکرات اگزیستانسیالیستی درباره موجودیت انسان، تمامی آن چیزی است که نقاش بدان توجه دارد.
اسپهبد که هنر را والاترین شیوه زیست آدمی میدانست، به دنبال بیان مفاهیم چالشبرانگیز از ماهیت وجود، به تمثالسازیهای اسطورهای توجه داشت و در این مسیر، ذهن مخاطب را به ساخت روایتهایی گروتسکوار سوق میداد. تأکید بر بیان امر ناپیدا با ساختاری مفهومگرا، سبب شده هنر او را هنری متعهد بنامند که تصویر را از مرز نقاشی صرفاً تزيینی به پیش میراند و با آشناییزدایی از پیکرههای تلفیق شده در فضاهای غریب، مفاهیمی سوبژکتیو را بر ابژههای آشنا برتري ميبخشد.
مفهوم آزادی یکی از بنیادیترین دغدغههای نقاشیهای اسپهبد است. آزادی از بند خود، از بند جامعه، از بند افکار پوسیده و رها شدن در جهانی تازه و نو، محوریت نقاشیهای او را شکل میدهند. در اثر پیشرو ضربات قلممو با حرکات متقاطع، استفاده از رنگهاي محدود به اثر حالتي از يک طراحي بخشيده و تصویر را در مرز میان حقیقت و خيال، معلق نگه میدارد. ترکیببندی تابلو همچون غالب آثار هنرمند به صورت اریب و مایل است. گویی جریانی مرموز از گوشه سمت راست بالای تصویر جریان مییابد و در حرکتی سیال با گذر از پیکره مرد نشسته او را مسخ میکند. سر در هوا سیلان مییابد و در گردشی واژگونه، خاموش و بیصدا از بدن جدا میشود. آنچه جایگزین این چهره جدامانده میشود، کله حیوانی پلنگگونه است؛ چارپایی وحشی، خشن و شکارچی قهاري که با چشمانی خیره به مخاطب زل زده، گویی هویت و چیستی مخاطب را به چالش میکشد. استحاله سر آدمی به سر حیوانی، به مثابه کنار رفتن نقاب ظاهر است، چیزی که باطن را آشکار می کند. خویی حیوانی، پنهانشده در لایههای درون برای لحظهای عیان میشود و ماهیت وجودی انسان را برهم میزند. از سویی تکرار سهباره دست و چهارباره پاهای انساني، علاوه بر ارتباط با معنای حیوانی چهارپا، القاکننده نوعی حس حرکت و گذار است. این برون رفت از خود و داخل شدن در کالبد دیگری، گویی در یک آن اتفاق میافتد؛ آنچنان سریع که شاید به سختی در خاطر بماند. تابلوی علیرضا اسپهبد، ماندگاری این خاطره گذراست و هشداری رمزگونه بر توحش پنهان بشر.