سوژه اصلي در آثار افشين پيرهاشمي را زنان تشكيل ميدهند که معمولاً نگاه پرسشگری به مخاطب دارند. حضور زنان زيبا با حالتهاي مختلف بر زمينه ساده در اغلب آثار او ديده ميشود كه پارادوکس اغواگري و چالشگری را همزمان به تصوير ميكشند. «زن» به عنوان نمادي از عشق، سرزمين، زندگي، زايش و زيبايي موضوعي است كه در هنر همواره مورد توجه خاص قرار گرفته و به صورتهاي گوناگون در آثار هنرمندان دورههاي مختلف از جمله دوران معاصر جلوهگر شده است.
در اثر سهلتهای حاضر نيز حضور يك زن در مركز تابلو بر زمينهاي با رنگهاي گرم دیده میشود. زن در ميان تابلو مانند جسمي كه مقابل نور خورشيد قرار گرفته در حال خودنمايي است، اما اين نور از او جدا نيست. گويي هالهاي از نور زرد طلایی اطراف او را فراگرفته و در توناليتههاي نارنجي و قرمز محو ميشود. در میان بافت دواری که اطراف فیگور را فراگرفته، در انتهای تابش انوار نور، اشعاری به خط نستعلیق از مولانا نوشته شده است: «چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون…». هر مصرع روی یکی از این خطوط قرار گرفته و زبان گویای سوژه و حال درونی وی شده و پرده از نمادپردازی جنون مستتر در اثر برمیدارد. فیگور زن در میان رنگهای قرمز و نارنجی زمینه با «کشتی درافتاده در میان قلزم پرخون» ارتباط معنایی مییابد و به این ترتیب نقاش با دیدگاه شخصی خود ترجمان بصری این غزل را به نمایش میگذارد. پويايي و حركت در رنگهاي زمينه با حالت ايستا و خاموش زن و رنگ سياه و تخت لباسش كنتراست بصري شديدي ايجاد كرده و هنرمند با تغيير خطوط لبه زمينه و جدا كردن آن از حاشيه بوم بر پويايي آن افزوده است. پس از آن توجه مخاطب به موهاي زن جلب ميشود كه به پارچهاي سفيد بدل شده و قسمتي از بدن او را پوشانده است. لكهرنگهاي قرمز و خطوطي كه مانند بخيه دو قسمت پارچه را به هم متصل كرده، نيز حاكي از رنجهايي است كه زن متحمل شده است. اينجاست كه به تعريف زن و شيءوارگي در ديدگاه معاصر پرداخته ميشود.